درباره وبلاگ


"مجنون" که شدی،حال مرا میفهمی... "لیلا"ی تمام قصه ها نامردند...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
دوستانه ها
. . . . . . . آری که چه بی رحمانه آمده است که بماند برای همیشه . . . . . . . . . . . . . . . . . . . غم تو در دل من. . . . . . . . . . . .




یه دختر تو فیس‌بوک نوشته «موهامو کوتاه کردم، هوراا»، 

سه میلیون لایک خورده، 

عده‌ای همون پای کامنتا خودکشی کردن 

و تعدادی دچار تشنج شدن... آدم باشید



معلم ها همیشه واسه دانش آموزاشون آرزوی موفقیت دارند 

و دانش آموزان برای آنها آرزوی تصادف در راه مدرسه



دقت کردین برای اوقات مختلف روز چه اصطلاحات قشنگی داریم؟

کله سحر

لنگه ظهر

تنگه غروب

بوق سگ

خروس خون.

.

.

خوبه نمی گیم لنگ سحر!!!!!!!!!!!





فکر کنم “سرت شلوغه، من میخوابم، شبت بخیر” !

یکی‌ از جملات معروفِ تیم ملی‌ “تیکه اندازی” خانم‌ها !




وقتی در رابطه ی دوستی بعضی ها به مسایل جنسی فکر می کنند 

و بعضی به شارژ ایرانسل.. 

می فهمی که تنهایی آنقدرها هم بد نیست



يکى از دوستام بينيشو عمل کرده، ابروهاشو تتو کرده، 

گونه گذاشته، مژه مصنوعى گذاشته، لنز گزاشته، 

موى مصنوعى گذاشته و...

اونوقت يه دختر ساده طفلى از جلومون رد شده، 

دوستم برگشته به من ميگه: دختررو ديدى چه ايکبيرى بود؟!!! ا

چند لحظه فقط نگاش کردم خودش فهميد منظورمو... 

اينم شد طرز فکر آخه؟



جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 5:27 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

کشیش یک کلیسا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیش

برای اعتراف به گناهانشون
معمولا خجالت میکشن و براشون سخته 

که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند

برای همین اعلام میکنه 

که از این به بعد هر کی‌ می‌خواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنه

 برای اینکه راحت تر باشه
به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم
ازاین موضوع سالها می‌گذره 

و کشیش پیر می‌شه و میمیره
کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه:
 من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین
 من از هر ۱۰۰ تا اعترافی که میگیرم

 ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین.
شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی‌ بوده

 و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر میشه.
کشیشه هم نگاهش میکنه وبعد میگه،

 ‌هه ‌هه ‌هه حالا هی‌ بخند
ولی‌ همین زن خودت هفته‌ای نیست که دست کم ۳ بار زمین نخوره...



جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 4:51 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

سلام بچه ها
عذر میخوام که بد موقع مزاحم شدم!
میدونم نصفه شبه ها؟
ولی میخواستم بدونم:
کفن جیب داره؟!



جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 3:42 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

فرقی نمیکند دختر باشی یا پسر ، همین که بادل کسی بازی نکنی مردی . . .



پسر : عزیزم کجایی ؟

دختر : دارم میرم تواتاقم بخخوابم تو کجایی نفس ؟

پسر : تو پارک پشت سرت ، دستشوول کن . . .



نمیدونم چه رمزیه لامصـــب . . .

بعضیـــــا میگن “عزیــــــزم” انگار فحــش دادن ،

 ولی بعضیا به آدم میگن ” دیوونـــــه ” انگار دنیـــا رو به آدم دادن . . .



همیشـــه نمــی شود زد به بی خیالی و گفت :

تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــیروم . . .

یک وقـــت هــایــی !

شایـــد حتـــی برای ساعتـــی یا دقیــقه ای ؛

کم مــی آوری . . .

دل وامانـــده ات یــک نفـــر را مـــی خواهــد !

که عاشقانه دوسش داری . . . !



باید به بعضی ها گفت : ناراحت چی هستی؟

دنیا که به آخر نرسیده ، من نشد ، یکی دیگه ! تو که عادت داری




دوست داشتن تو لیاقت نمیخواهد


مثل نخ کردن سوزن


 اعصاب میخواهد!





کاشکی یکی بود ....که فقط با یکی بود…






عشــــ ــــق یعنــی :


اختیــار بـ ـــدی که نابــودت کنــند ،


ولــی …


” اعتمــــ ــــاد ” کنی که ,


این کـار را نمــی کنــند …….!



پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 2:16 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

آدم باید یکی رو داشته باشه ساعت دونصفه شب

 بهش اس ام اس بزنه بگه : دلم گرفته !

اونم بگه قربون دلت برم

دارید همچین کسی رو . . . ؟



پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 2:10 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

أی بابا این بی خوابیم عجب دردسریه. تا صبح باید به درو دیوار زل بزنی

 تا تعداد ذره های بکار رفته تو ساخت دیوارو  بشماری.

 

 





ﻣﻴﮕﻦ ﺷﺒﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﻤﻴﺒﺮﻩ ﻳﻜﻰ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻪ ....

.

 .

.

.

.

.

ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻧﻘﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﻚ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﺑﺰﺍﺭﻳﺪ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﺑﻤﻤﻤﻢ .
.
.
.
.
.
أی بابا درد سری داریما!



شنبه 10 اسفند 1392برچسب:, :: 3:29 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی
هـِــی رفیــق !
میـدونی از کـُـجای زندگـی بیشـتر خستـــه م ؟!
اونـــجایی که وســط خنـده هـام یـــباره بـُـغض مـی کنم ...
 
 
می ریزم..
ریز
ریز
ریز
چونان برف..
که هیچ کس ندانست تکه های خودکشیه یک ابربود..
 
 

 

درعجبم که
چرا
همچنان راه فراموش کردن یکی
خوابیدن بادیگری است

 

می ریزم..
ریز
ریز
ریز
چونان برف..
که هیچ کس ندانست تکه های خودکشیه یک ابربود..

 


 

پـــایـیز اَسـت فَصلِ بـآران ،
راستی پــاییـــز ؟!
مَن بـارانی تَـرم یـا تــو ؟
تــو یـک فَـصل می بـاری !
مَـن امـــا ،
چـهــار فَـــصـــــل !
می بـارَمـ ..

 

ﺧــﺪﺍﯾــــــﺎ
ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ”
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ
” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ

 

 

بـــدترين نـوع خــودكشى اميـــدوار بـــودن

به چيزاييــه كه هیچـــوقت اتفــــاق نمی افتـــه !

 

 

ﺑﻪ ﺧـــــــﺪﺍ
” ﺩﻝ ” ﺁﻟﺰﺍﯾﻤــــــــﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ !
ﺑﻔﻬﻤﯿــﺪ ﺁﺩﻣـ ﻫﺎ . .

 

 

 

حالم حال گرگی است که خداوند توبه اش را پذیرفته، ولی مردمان میگویند:توبه گرگ،مرگ است...

 

وقــتی همه چیز خوبه
میترسم …
مـن به لنگیدن یکــــ جایِ کار
عـــادت کـــرده ام . .

 

 


گاهی ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﮑﻨﻨﺖ

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﯿﮑﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻫﻢ میچسپوﻧﯽ

ﯾﻪ ﺍﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﯽ!

 

حــــــــــالم حال بچه ایست
ک باذوق ب کوچه رفت
ولی هیچکس بازیش نداد

 



یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, :: 11:15 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

 

نمیدانم چه میخواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
نمیدانم چه می خواهم بگویم

 

 

روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند......

ونمره من باز صفر میشود! من هیچوقت نبودنت را یاد نمیگیرم........

 

 



شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی