درباره وبلاگ "مجنون" که شدی،حال مرا میفهمی... "لیلا"ی تمام قصه ها نامردند... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان دوستانه ها . . . . . . . آری که چه بی رحمانه آمده است که بماند برای همیشه . . . . . . . . . . . . . . . . . . . غم تو در دل من. . . . . . . . . . . . ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت چون رمیدن های آهو ناز کردن های او دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت کهنه ای بودم برای دست های این و آن هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت ابرهم در بارشش قصد فداکاری نداشت عقده در دل داشت روی خاک خالی کردو رفت نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد نه وصل ممکن نیست !!! همیشه فاصله ای هست...
مگر تو باران را دوست نداشتی ..؟برگرد و ببین آسمان چشمانم را برایت بارانی کردم... کجایی ... ؟ هی پشت این گوشی جای شماره ، گریه ام را میگیرم ... برگرد و نگاه کن از من چه ساخته ای! ویرانه ای از پوست و استخوان... شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 10:55 :: نويسنده : حمیدرضا زارعی
![]() ![]() |